داستان کوتاه
14 بهمن 1397 توسط اللهم عرفنی حجتک
⚡️واقعیت جامعه ما⚡️ ميگویند روزی مردی بازرگان الاغی را به زور ميكشيد، تا به دانايی رسيد، دانا پرسيد : چه بر دوش الاغ داری كه سنگين است و راه نمی رود؟ مرد بازرگان پاسخ داد: يك طرف گندم و طرف ديگر ماسه! دانا پرسيد: به جايی كه ميروی ماسه كمياب است؟… بیشتر »